مادر شهید:
محمد در سن ۶ سالگی سال اول دبستان را شروع کرد. ایشان از همان اول استعداد خود را در طلب علم نشان داد، چرا که از هوش و ذکاوت بسیار بالایی برخوردار بود و این استعداد و علاقة خود را به درس و تحصیل با آوردن نمرات بالا و خوب نشان داد. ۵ سال ابتدایی را در دبستان خاقانی واقع در خیابان امام، گذراند و چندین بار که برا سرکشی به درسهای وی به دبستان مراجعه شد، یکایک معلمین وی رضایت کامل از هم از اخلاق و هم از درس محمد ابراز داشتند. ۳ سال دورة راهنمایی را در مدرسة انوری واقع در خیابان امام، نرسیده به چهار راه مرتضایی گذراند و در این دوره نیز هرچند که درس مشکلتر بود، به راحتی و با نتیجة بسیار خوبی قبول شد و بعد به هنرستان رفت و موفق به اخذ دیپلم اتومکانیک شد.
در انجام فرایض دینی کوشا بوده و هستند. وقتی که انقلاب شروع شد، تا حدی که موقعیت ایجاب میکرد، فعالانه در امر پیشبرد انقلاب شرکت کرده و از زمان شروع جنگ تحمیلی نیز در این امر خطیر شرکت فعالانه داشتند. بدین نحو که شهید محمد با جلب رضایت آنها بعد از گذراندن آموزشهای لازمه در جنگ حق علیه باطل شرکت نمود و تا لحظة زخمی شدن و شهادت در جبههها حضور داشت. چندی نیز در پشت جبهه با کمکهای مالی و نقدی و سایر مسایل در این امر سهیم بودهاند.
از کودکی در خانه این مسئله برایمان ثابت شده بود. محمد در کوچکی، در حالی که ۴ یا ۵ سالی بیش نداشت، در امور خانه و خرید لوازم سبک منزل کمک میکرد و همیشه سعی میکرد از همه حمایت کند، در مقابل اذیت و آزار دیگران. هرچند از لحاظ سنی در حد پایینی بود، ولی از لحاظ عقلی مانند یک انسان فهمیده بود و وقتی که به سنین بالاتر قدم مینهاد، سعی می کرد همه از او راضی باشند. اگر برای انجام کاری به او مراجعه میشد، هرگز رد نمیکرد. در جلسات علمی و فرهنگی شرکت فعال داشت و به خواندن قرآن علاقة وافری داشت. این علاقة او را از همان دوران کودکی به فراگیری قرآن واداشت و کاملاً بر خواندن قرآن مسلط شد و علاقة فراوانی به عزاداریهای حسینی و سایر مصایب امامان داشت و گاهی اوقات خود نیز نوحهخوانی میکرد. تا آنجایی که امکان داشت نمازهایش را به جماعت میگذراند و دایم به سایر خواهر و برادرهایش تاکید میکرد فرایض دینی خود را به نحو احسن انجام داده و همیش از حقوق ماهانه که دریافت میکرد، مقدار کمی برای خود و بقیه را به افراد مستمند و محتاج می داد.
قبل از انقلاب محمد برای این که بتواند بهتر در انقلاب شرکت داشته باشد، به یاری عدهای از دوستان خود با آگاهی از تشکیل جلسات مذهبی، در آنها شرکت میکرد و اعلامیههایی را که از امام چاپ و منتشر میشد، شبانه در سطح شهر پخش می کرد و معمولاً صبحها زود به هنرستان میرفت تا بتواند از آن اعلامیهها در کلاسهای مختلف پخش کند. همچنین تشکیل جلسات کوچک و بخشهای مختلف پیرامون مسایلی که مربوط به انقلاب بود، سعی در آگاه کردن محصلین دیگر و عدهای از دبیران مینمود، در راهپیمایی علیه رژیم فعال بود. اکثر اوقات شبها دیر به خانه میآمد و وقتی که پدر یا مادر به دیر آمدن وی اعتراض میکردند، محمد میگفت که هر کسی هر کاری از دستش برمیآید باید برای پیروزی این انقلاب کمک کند، چرا که این کمک نوعی وظیفه است و بعد از پیروی انقلاب نیز به سپاه پاسداران وارد و به عنوان یک پاسدار به خدمت شبانهروی خود پرداخت و اغلب اوقات خود را در جبهه گذراند.
به یک فرد خستگیناپذیر بعد از پیروزی انقلاب فعالیت خود را صد چندان کرد و در راه پیشبرد اهداف مقدس اسلام به تلاش فراوانی پرداخت.
مخالف تمام این گروهکهای از خدا بیخبر بود و همیشه به مبارزه با آنها میپرداخت.
رزمندگان را جدا از خود نمیدانست و با آنها انس و الفت خاصی داشت و دوستانش هم به مانند خود و بودند عدهای قبل او به شهادت رسیدند و عدهای همراه او. محمد هیچکدام از پست و سمت خود صحبتی نمیکرد و هر موقع از او سوال میشد که تو در آنجا چه کار میکنی، میگفت یک بسیجی ساده هستم. هیچ موقع نشده بود که از زبان خودش در مورد کارش و یا محل کارش چیزی بدانیم، بلکه از دیگران شنیده میشد که محمد در جبهه سمت آموزش نیروها را ب عهده دارد و یا در همان سال ۶۲ بود که دوستان و عدهای از آشنایان فرماندة تیپ بودن او را به پدرش تبریک گفته که تا آن موقع خانوادهاش از سمت فرماندهی محمد هیچ گونه اطلاعی نداشتند و اوقات زندگی خود را بعد از شروع جنگ در جبهه میگذراند و به ندرت دیده میشد به زنجان بیاید، مگر برای انجام ماموریتی و یا برای دوستانش چند روزی به مرخصی میآمد که آن مدت تمام وقتش را در سپاه و بین دوستان و سرکشی به خانوادة شهدا صرف میکرد.
از همان روزهای اول جنگ در جبهههای حق علیه باطل شرکت جست، به طوری که در مدت ۵ سال جنگ ۵ ماه در زنجان نماند و همیشه در جبهه بود و به دفعات زیاد به جبهههای مختلف اعزام شد و با جرأت میتوان گفت که در همة عملیاتها شرکت داشت و در موقع عملیات هیچ موقع در شهر نماند و به دفعات زیادی نیز زخمی شد که البته اکثر مواقع خانواده بعد از بهبودی ایشان از موضوع مطلع میشدند، زیرا بعد از بهبودی به منطقه باز میگشت و هیچ وقت دوست نداشت که کسی بفهمد برای او اتفاقی افتاده است و همیشه در صحبتهایش میگفت که اینها همه برای خداست نه برای خلق، اگر بخواهیم آنها را بیان کنیم، ریا میشود و از اخلاص و ایمان انسان کاسته میشود و همیشه در مواقع عملیات دوست داشت همراه دیگر همرزمان خود هر کاری که از دستش بر میآید، برای پیشبرد جنگ انجام دهد.
محمد یک رزمندة خستگیناپذیر بود که همیشه سعی میکرد در پیشبرد جنگ فعالیت زیادی بکند و کارهایی مختلفی را در جبهه به عهده داشت، از جمله آموزش که یکی از کارهایش بود، خود را از دیگر رزمندگان جدا نمی دانست با اینکه فرمانده بود.
آخرین بازگشت محمد به جبهه دی ماه سال ۱۳۶۳ بود که بعد از چند روز مرخصی دوباره به جبهه مراجعت کرد. در مورد توصیههایش باید گفت که تمام سخنان محمد آموزش و نوعی راهنمایی بود. او سعی میکرد با بیانی ساده و پرمحتوا همة مسایل را مطرح کند، چه در منزل و چه در بین سایر دوستان و جاها از خودنمایی نفرت داشت و همیشه کوچکترین کاری که میکرد و یا حرفی که میزند برای خدا بود (دوست نداشت از کارهای خیر او کسی مطلع باشد و همیشه توصیه میکرد همة کارهایتان را در راه خدا باشد، نه برای چیزهای مادی، نه برای کسب مقام و غیره، سعی کنید حرفهایتان، صحبتهایی که میکنید، کوچکترین ریایی در آن نباشد، غیبت نکنید، اوقات فراغت را به نحو مطلوبی بگذرانید که مورد رضای خداوند باشد و به طور کل میتوانم بگویم که دوست داشت همگی نمونه باشند، همان طوری که خودش نمونه بود و نمونه مادر محمد در آن تماس تلفنی که گرفته بود، خطاب به من گفت :خود را آماده کنید. منظورش این بود موعد مقرر فرا رسیده و ما هم باید در خیل خانوادة شهدا قرار بگیرید و همچنین در نامهای که نوشته بود، این چنین آمده است: از خانوادة معظم شهدا که به قول امام چشم و چراغ این ملتاند، غافل نشوید. در مجالس دعا و نمازهای جماعت شرکت کنید. وقتی بر مزار شهدا میروید، التماس دعا داریم. امام را دعا کنید، از بچهها غافل نشوید و آنها را در انجام فرایض دینی تشویق و ترغیب نمایید. در خاتمه از شما میخواهم که فرزند خود را فرزند اسلام بدانید و خلاصه این که در فکر این باشید ک امانتی که خدا به شما سپرده است، آن طور که رضای اوست، به او برگردانید .
در پایان نامه این چنین آوردهاند، پدر و مادر عزیزم شما را زیاد اذیت کردهام، امیدوارم که برای خدا که انشا ا… در جهت رضای او بوده مرا ببخشید و برای من از خدا طلب آمرزش کنید و همیشه در آخر نامههایش تاکید میکرد به امید این که همة کارهایتان برای رضای خدا باشد. آخرین باری که برای بدرقه کردنش به راه آهن رفته بودیم، وقتی خواستم برای خداحافظی روبوسی کرده و دست بدهیم، ولی محمد مانع از این کار شد و گفت مادران شهدای زیادی در اینجا هستند، چنین کاری را که شما بکنید، آنها یاد فرزندان خود خواهند افتاد که روزی بدینگونه آنها را بدرقه میکردهاند .
آن طوری که همرزمان محمد بیان میکنند، ۴ ساعت بعد از زخمی شدن او همة نیروها را هدایت میکرده و خود نیز همراه آنها بود که یک موقع متوجه میشوند که به قدری خونریزی زیاد است که چکمههایش پر از خون شده که بعد از مدتی او را به یکی از بیمارستانهای اهواز انتقال داده و از آنجا به بیمارستانی در اصفهان و چون حالش خوب نبوده، به یکی از همراهان همتختی خود شماره تلفن یکی از دوستانش را میدهد و میگوید که آدرس بیمارستان را به او بگویید تا به اصفهان برود .
بعد از چند روز او را از اصفهان به بیمارستان نجمیة تهران انتقال داده که به دلیل وخیم بودن حالش او را در بیهوشی نگه میداشتند .