خاطره ای از عملیات والفجر۸ به روایت برادر شهید رسول قره جلو

برادرم رسول در سال ۱۳۳۶ در زنجان متولد شد و دوره دبیرستان را در دبیرستان صدر جهان گذراند تا اینکه دوران خدمت سربازی فرا رسید و در سال ۱۳۵۶ به خدمت سربازی رفت که انقلاب شروع کرد و به صف انقلابیون پیوست و ب دستور امام به ضد انقلاب و اشرار مناطق به نبرد پرداخت تا اینکه انقلاب پیروز شد بعد از پیوزی انقلاب به سپاه پاسدارن پیوست تا اینکه جنگ کردستان شروع شد و به کردستان رفت و با گروهک منافقین به نبرد پرداخت و در جنگ تحمیلی در جبهه های غرب و جنوب با دشمنان اسلام به جنگ پرداخت تا اینکه در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید .در مورد برخورد او با خانواده باید بگویم وقتی به خانه می آمد از کوچکتر تا بزرگتر سلام می داد انسان پاک و مومکنی بود هیچ وقت نماز ر ترک نمی کرد من و رسول وقتی به دنیا آمدیم دو قلو بودیم هیچ کس ما را نمی توانست ما را تشخیص بدهد و فقط پدر و مادر و خواهرانمان و برادر انمان ما را می شناختند قلبمان نیز به همدیگر شباهت داشت برادرم صبر وحوصله و همانطور شجاعت و ایثار و از خود گذشتگی زیاد داشت در طول دوران کودکی تا شهادت من همیشه او را می دیدم که به بینوایان و .فقردا کمک می کرد و کسی بود که دلش برای همه کس می سوخت . همیشه به خانواده شهدا سرکشی می کرد و هر چه از دستش می امد کوتاهی نمی کرد او علاقه زیادی به ورزش داشت از جمله فوتبال کشتی کاراته در این سه رشته ورزشی فعالیت زیادی داشت خاطراتی که با او داشتم زیاد است نمی توانم در این ورقه باز گو کنم .
یک خاطره ایی که با او داشت در عملیات والفجر ۸ در منطقه فاو بود من وقتی که او را دیدم مرا بوسید و گفت برادر مواظب خودت باش خداوند یار ویاور تو باشد وقتی که با هم در منطقه بودیم چند اسیر عراقی ما را با هم دیدند آنان به برادرم و به من با تعجب نگاه کردند چون ما خیلی زیاد به هم شباهت داشتیم.