دست نوشته شهید قامت بیات شرح حالی از سرپرستی گروه اعزامی

۱۳۵۹/۸/۱۶

نزدیک ظهر من وسلیمانی که سرپرستی گروه اعزامی از زنجان را به عهده داریم به همراه نجم الدین برای دیدن سنگرها، پنجاه متری از زیر پل دور شدیم. وقتی به نزدیکی سنگرها رسیدیم ، با صدای صوت خمپاره هر سه نفر یک دفعه هجوم بردیم به طرف سنگرها و در کنار سنگری روی زمین دراز کشیدیم. تا خواستیم بلند شویم صدای خمپاره دیگری ما را سر جایمان میخ کوب کرد و در پنجاه متری سنگر افتاد. از هیجان انفجار جیغ کشیدم. نجم الدین گفت: بلند شوید برگردیم به زیر پل . فوراً خودمان را به زیر پل رسانده دراز کشیدیم . پشت سر ما حدود پانزده الی بیست خمپاره زدند. همگی خنده مان گرفته بود و خیلی خوشحال بودیم.

بعد از مدتی که انفجار خمپاره ها قطع شد. برخاستم که ناگهان خمپاره ای در هشت متری من افتاد و منفجر شد، فوری خیز زدم ، ترکشها از بالای سرم رد شد و برادری را که در آن نزدیکی بود، زخمی کرد. روز اول را در زیر انفجارهای مهیب به شب رساندیم.شب لوحه نگهبانی را تنظیم کردم و افراد را به سنگرهای مربوطه فرستادم و بقیه نیز خوابیدند.