روز چهار شنبه بود که سرگرد افتخار تازه آمده بود به گردان به مادستور داد که به میدان رفتیم بعد می خواست مرخصی ها را بفرستد ولی فرمانده گروهان نامرد گفت نباید برن برای اینکه فراری زیاد داده بود خلاصه همون روز ادامه مطلب
۱۹ ماه رمضان بود روز عزیز ولی ما روزه نبودیم روز جمعه بود ساعت ۲ بعد از ظهر با بچه ها نشسته بودیم پشت آسایشگاه از گذشته ها صحبت می کردیم سر گروهبان سوت زد و همه به خط شدن ، گفت ادامه مطلب
بسم الرب الشهدا با سلام و درود فراوان به امام زمان و نایب بر حقش امام روح الله و شهیدانی که با نثار خون خویش بر ما چگونه زیستن را آموختند دو روز باز دیگر دلم هوای بسیج منطقه ۸ پریده است ادامه مطلب
روز یکشنبه ۵۹/۱۰/۲۱ امروز باران به شدت می بارد توپخانه خودی و دشمن به طور متناوب کار می کند. امروز نیز مثل روزهای قبل گذشت و اتفاق مهمی نیفتاد . شب ساعت ۸/۳۰ بود که یکی از برادران آمد اعلام آماده باش ادامه مطلب
۵۹/۱۰/۱۸ پنج شنبه من و برادران ابو بصیری فضل الهی حسینی و چند تن از برادران جهت استحمام عازم اهواز شدیم و در بین راه من و برادر ابو بصیری در شهرک دار خوئین از برادران جدا شدیم و بالاخره مینی بوس ادامه مطلب
۱۳۵۹/۸/۱۸ صبح زود من به همراه یک نفر از برادران اصفهان که سر گروه تیم شناسایی بود برای شناسایی و گشت به جلو رفتیم. بعد از طی حدود هفتصد متر به پل رسیدیم. با دروبین تانکهای دشمن را دیدیم حتی نفرات دشمن ادامه مطلب
۱۳۵۹/۸/۱۶ نزدیک ظهر من وسلیمانی که سرپرستی گروه اعزامی از زنجان را به عهده داریم به همراه نجم الدین برای دیدن سنگرها، پنجاه متری از زیر پل دور شدیم. وقتی به نزدیکی سنگرها رسیدیم ، با صدای صوت خمپاره هر سه نفر ادامه مطلب
۱۳۵۹/۸/۱۵ صبح به طرف اهواز حرکت کردیم. در راه فقط ماشین های بزرگ باری تردد داشتند که وسایل خانه جنگ زده ها را به شهرهای امن می بردند. بعد از دو ساعت به سپاه اهواز رسیدیم. در آنجا برادران زنجانی را که ادامه مطلب
۱۳۵۹/۸/۱۴ همراه ۲۵ نفر از برادران پاسدار با یک ماشین مینی بوس و یک پژو از زنجان به طرف مرز حرکت کردیم. آن چیزی که بیشتر جلب توجه می کرد روحیه بسیار عالی برادران بود. فردای همان شب موقعی که هوا کم ادامه مطلب