شهید علیرضا مولایی

زندگی نامه:

سرداردلاور شهید علیرضا مولایی، از سرداران بنام و حماسه ساز شهرستان زنجان و فرمانده گردان حضرت امام حسین (ع) لشگر۳۱ عاشورا بود.
شهید علیرضا مولایی به سال ۱۳۴۴ درشهرستان مراغه چشم به جهان گشوده و در چهارم آذرماه ۱۳۶۵ در مقر فرماندهی لشگر ۳۱ عاشورا(دزفول – پادگان شهدای خیبر) در کسوت فرماندهی گردان حضرت امام حسین (ع) درسن۲۴ سالگی ندای حق را لبیک گفته و به درجه والای شهادت نائل گردید .

وصیت نامه:

الانبیاء والمرسلین والملائکة المقربین والشهداء والصالحین ما دامة السماءوالارض و لعنه الله على اعداء محمد و آل محمد من الان الى قیام یوم الدین. و بعد و قد قال الله سبحان و تعالى یا ایهاالذین آمنوا کتب علیکم اذا حذر احدکم الموت ان ترک خیر الوصیت الوالدین والاخر بین بالمعروف حق على المتقین.
بر حسب وظیفه شرعى که بر عهده هر فرد مسلم و مومن و مسلمان و مومنه است که باید قبل از مرگ وصیت
کند، این چند جمله را این بنده عاصى محتاج به رحمت خالق و عالم من باب وصیت ذکر مى کنم در حالت صحت و سلامتى بدن و عقل.
بسم الله الرحمن الرحیم
الهى قلبى محجوب و نفسى معیوب و عقلى مغلوب و هوائى غالب و طاعتى قلیل و معصیتى کثیر و لسانى مقر بالذنوب و کیف حیلتى یا ستارالعیوب و یا علام الغیوب و یا کاشف الکروب اغفر ذنوبى کلها به حرمت محمد و آل محمد یا غفار یا غفار یا غفار.
خدایا! بار الها! قلبم را حجابها گرفته، خدایا لایه اى از حجاب قلبم را گرفته. خدایا! عقلم مغلوب شده، طاعتم
خیلى کم شده، خدا عوضش معصیت بیشتر شده، خدا، گناه زیاد مى کنم خدا، معصیت زیاد مى کنم خدا، خدایا!
ببخش. خدایا! ببخش. خدایا! ببخش. که اگر تو نبخشى، چه کسى را یاراى کمک به وى خواهد بود. خدایا! گناهانم
بسیار زیاد و بس بزرگ است. خدایا! هر چند گناه زیاد کرده ام و معصیت کردم. خدایا! خود اعتراف مى کنم، گناهان زیادى دارم ولى باز فکر مى کنم که درگه لطف و کرم و بخشش تو وسیعتر و بزرگتر از آن است که عقل بیاندیشد و هرگز از درگه تو ناامید نیستم. خدا، مى دانم که غیاث المستغیثینى،مى دانم که ارحم الراحمینى، مگر خدایا! خودت نگفتى که زود راضى مى شوى. خدایا! مگر تو سریع الرضا نیستى؟ خدایا تو را شکر و سپاس که این همه نعمت که من سزاوارش نبودم، به ما و من ارزانى داشتى. خدا! من گنه کردم، معصیت کردم ولى تو در عوض نعمتت را بیش از پیش ارزانى داشتى. خدایا! عالم محضر توست و من در محضر تو گناه کردم و معصیت کردم، ولى تو به جاى اینکه مرا معذب گردانى از عیبهایم چشم پوشى کردى. خدایا! مرا ببخش از اینکه غیبت کردم و از دیگران بدى گفتم و خودم را نیک جلوه دادم. خدایا! ببخش از اینکه براى برترى خودم، دیگران را خوار و سبک شمردم.
خدایا! ببخش از اینکه تعهدهایى که با خداى خویش بستم، شکستم. از اینکه همواره از دیگران عیبجویى کردم
و نکوهش کردم و عیب خود را فراموش کردم. از اینکه سخنانى را گفتم و بدان عمل نکردم. خدایا! ببخش از اینکه دیگران را مسخره و تحقیر کردم تا اشتباهات خود پوشانده شود. خدایا! ببخش از اینکه قول دادم، اما خلاف عمل کردم. خدایا! ببخش از اینکه براى پیاده کردن قوانین نماز در جامعه سستى نمودم. خدایا! ببخش از اینکه گذشت شب و روز و حرکت هستى سبب رشد و پندگیرى من نشد. ببخش از اینکه کارهایى را براى ریاست طلبى و شهرت طلبى انجام دادم از اینکه در کارها تنها خود را محور قرار دادم نه خدا را. از اینکه سنجیده و حساب شده و با فکر سخن نگفتم. از اینکه خدا! گمانهاى بى مورد و نفاق افکن به دیگران بستم. از اینکه چشمانم را از نگاههاى فسادانگیز نپوشاندم. خدایا! ببخش از اینکه از انجام عمل حق خوددارى کردم به خاطر اینکه به ضرر خود و پدر و مادرم و یا دیگران بود. خدایا! ببخش که به راستى اگر تو نبخشى، چه کس را یاراى بخشش گناهان من خواهد بود؟ خدایا! ببخش، ببخش، ببخش که اگر تو نبخشى باید در جهنمت بسوزم. خدایا! در دنیا پیش این موجودات خاکى راضى نشدى، آبرویم بریزد ولى در روز محشر در جاییکه پیامبران، امامان، ائمه، شهداء، صالحین و مقربین درگاهت حضور دارند، خدا چطور راضى مى شوى که پیش آن موجودات الهى آبرویم بریزد؟ خدایا! تو را شاهد مى گیرم و به ذات مقدست سوگند مى خورم که تو را نه به خاطر ترس از جهنمت و نه به خاطر رفتن به بهشتت مى پرستم، بلکه تو را فقط و فقط به خاطر خودت مى پرستم و فقط شکر نعمتهایت را به جا مى آورم که در این امر نیز وظیفه را انجام نداده ام.
خدایا! شکر تو را، که توفیقم دادى که بتوانم در راهى قدم بردارم که در نهایت به تو مى رسد. هر چند هنوز نتوانسته ام، حتى قدمهاى اول را نیز بردارم. مرا همین بس، که توانستم در این راه قدم بردارم. خدایا! در مقابل این رحمت و لطف تو در مقابل نعمتهاى بیکران تو، من که چیزى از خود ندارم تا در راه تو فدا کنم. تباه شده و به جاى جمع کردن توشه آخرت، کوله بارى از گناه و معصیت که سنگینى آن کمرم را خم کرده، همراه دارم ولى همه این کوله بار را با خود مى برم. به جایى مى برم و در آنجا رهایش مى کنم و خود را از قفس که به واسطه گناهانم، ساخته ام، آزاد مى کنم. به جبهه مى روم، آرى به جبهه مى روم که از هر نقطه اش صداى مناجات به گوش مى رسد، آنجاییکه هر منطقه اش کربلا و هر روزش عاشورا نام دارد، آنجا که شهیدان به خون غلطیده اند، آنجا که مشهد شهیدان به خون غلطیده است که به خدا و امام حسین و به امام امت لبیک گفته اند و جان خود را در طبق اخلاص گذاشته و تقدیم خداى خویش کرده اند، آنجا که زمینش مقدس و شاهد به خون غلطیدن هزاران سرباز امام زمان بوده است. به جبهه مى روم جاییکه باید با وضو وارد شد، چون مقدس است و با کفن خارج شد و در آنجا با دشمنان اسلام و قرآن و خداوند مى ستیزم نه، نه، نه، نه اول با خودم مى جنگم، اول با خودم مى جنگم، آنقدر مى جنگم تا غول نفس و هواى نفسانى خود را به زانو در بیاورم.
چرا که اگر خود را نساخته باشم، مسلما نمى توانم، دیگران را بسازم. و در کنار جهاد اکبر جهاد اصغر نیز
مى کنم. آنقدر با دشمنان درونى و بیرونى مى جنگم و مى ستیزم تا پوزه آنها را به خاک ذلت و خوارى بمالم و با ریختن خون خود، گناهان خود را این غده هاى چرکین را که سراسر وجودم را گرفته و باعث دوریم از دیگران شده از خود بزدایم. زیرا وقتى به خود فکر مى کنم، به اعمال خود مى نگرم، احساس مى کنم که چیزى نمى تواند، گناهانم را پاک کند جز خونم. مى گویند: اسلام به این خونها احتیاج دارد با این خونها آبیارى مى شود ولى من مى گویم: قبل از اسلام ما خود بیشتر به این خونها احتیاج داریم، زیرا باید خود را در خون بشوییم. خدایا! تو گواهى که آنقدر روسیاهم که فکر مى کنم که باید، در خون خودم غوطه ور شوم و خود را در آن بشویم تا پاک شوم.
خدایا! بارالها! از چه سخن بگویم. کدامیک از داغهایى که به سینه دارم، بازگو کنم؟ از کارشکنى عده اى
سودجو که خود را به زور با انقلاب هماهنگ کرده و در پستهاى حساس ادارى قرار گرفته و آگاهانه یا ناآگاهانه تیشه به ریشه اسلام مى زنند، بگویم یا از داغ شهیدان عزیز که هر روز خبر عده اى از آنها را برایمان مى آورند. خدایا! اگر بخواهى ما را عذاب دنیوى دهى، چه عذابى بهتر از اینکه هر روز شاهد تشییع و به خاک سپردن عزیزترین و فداکارترین سربازان امام زمان و برادران شهیدمان باشیم و آنقدر از یاد و هدف شهداء غافل شده ایم و مسئله برایمان عادى شده است، دیگر این شهادتها برایمان معمولى شده است و رسالت خود را در این دیده ایم که چند شعار در تشییع جنازه بدهیم و بعد از دفن بگوییم: براى شادى شهید نو گذشته صلوات و بعد به دنبال خانه و زندگى و کارهاى خود برمى گردیم. نه، نه، نه هرگز، اگر صرفا مسئولیت ما به همین محدود شود، بدانیم اشتباه مى کنیم. بدانیم که از راه منحرف شده ایم.
برادران عزیز پاسدار! برادران پاسدار اسلام، سعى کنیم راه شهداء را ادامه دهیم و در این راه، دلسرد نشویم و با شهادتها خود را بسازیم ولى اگر این شهادتها در ما اثر نگذاشت، بدانیم که دیگر به پرتگاه سقوط خیلى نزدیک
شده ایم، نزدیکتر از آنجاییکه فکرش را نیز بکنیم، کمى به خود آییم و ببینیم در چه عصرى و در چه سرزمینى و با چه نامى و با چه مقامى و در چه لباس و تحت چه لوایى زندگى مى کنیم و خدمت مى کنیم. آیا فقط با پوشیدن لباس سبز و زدن آرم بر سینه، دیگر همه کارها سر و سامان مى یابد، و ما در پیش خدا و مردم عزت و مقام پیدا مى کنیم؟ نه اگر این چنین فکر مى کنیم، باید بدانیم که سخت در اشتباه هستیم و همواره باید به این فکر کنیم که این مقام و مرتبه و این عزت و شکوه از کجا به ما رسیده، آیا این همان ثمره خون شهدا نیست؟ که ما آن را تصاحب کرده ایم؟ آیا این لباس، همان لباس پاره پاره و غرقه به خون پاسداران اسلام نیست؟ آیا این لباس، لباس قامتها نیست؟ لباس سهرابها نیست، که ما به تن داریم؟ آیا اگر با پوشیدن این لباس و تصاحب آن مقام و مرتبه، اگر نتوانیم اهداف شهداء را پیاده کنیم، چه جوابى در آخرت براى خدا و شهداء داریم؟ آیا هرگز از خود پرسیده ایم که چرا امام مى گوید، اى کاش من هم یک پاسدار بودم؟ آیا وسایل و امکانات اینکه امام هم مثل من و شما عضو سپاه باشد، لباس بپوشد و، و، و، وجود نداشت؟ چرا؟ چرا؟ پس بدانیم که هدف امام از این سخن این است، که اى عزیزان من، منصب پاسدارى یک منصب شریف و مقدس است.
سعى کنید که آن را خداى ناکرده خدشه دار نکنید. برادران پاسدار، ما باید بدانیم که ارزش مقام پاسدارى به حدى بزرگ و مقدس است که امام امت نیز به حال ما پاسداران غبطه مى خورد. ما که نه، یعنى، آن پاسداران واقعى اسلام غبطه مى خورد از همین لباس و همین مقامى که چنین ارزش دارد؟ آیا نیاز به حراست و حفاظت شدید ندارد؟
چرا حتما دارد. پس بکوشیم تا پاسداران این مقام و منصب الهى که نصیب همه کس نمى شود، باشیم. انشاءالله .
وقتى به مزار شهداء مى روم به تک تک مزار شهداء مى نگرم. خدایا! وقتى به عکسهایشان مى نگرم، رفتارشان، اخلاقشان و خاطره هایشان در نظرم مجسم مى شود، وقتى بر سنگ مزار محمدم نگاه مى کنم، وقتى به عکس محمدم نگاه مى کنم، وقتى به آن چشمان گویاى حقیقتش مى نگرم، گویى فریاد مى زند که على، على، على، مگر تو همان کس نبودى که نیمه شب در قطار دست در دست من قرار دادى و گفتى: اگر شهید شویم با هم مى شویم
و اگر برگردیم با هم برمى گردیم. پس چه شد، چه شد، ها، چرا نیامدى؟ یا اصلا مى شود، گفت که مى گویند: چرا اصلا نتوانستى بیایى؟ و من جوابى ندارم جز اینکه سر به زیر افکنم و به حال آنها غبطه بخورم و به حال خود بنگرم و بگریم و در جواب بگویم: اى شهداء، اى محمد جان، اى محمدجان، جایى که شما رفتید، جایى نیست که همه کس بتواند بدانجا بیاید و اگر من هم نتوانستم در سر پیمان خود باشم، بدان که از خودم بود، از عملم بود، از کرده هاى خودم بوده و هست. چرا که شما عمرى را در خودسازى گذرانده بودید، ولى ما هنوز در لجن زار ضلالت و بدبختى دست و پا مى زنیم و هر قدر بیشتر تلاش مى کنیم، بیشتر فرو مى رویم مگر نه، این چنین بود که شما خالص بودید که به لقاءالله رسیدید ولى، ولى ما ناخالصیهاى زیادى داشتیم و مطمئنا نمى توانستیم با شما باشیم ولى نه، نه، نه، هرگز از درگاه خداوندى که رحمان و رحیم است، ناامید نمى شوم، هیچ گاه از شفاعت شماها ناامید نیستم. هر چند بنده روسیاهم و گنهکارم و پستم، ولى، ولى، ولى، آن قدر در بخشش و لطف و کرم خدا را مى زنم، آن قدر آن در را مى زنم، تا در را به سوى ما نیز باز نمایند، زیرا خداوند سریع الرضاست، زود راضى مى شود.
مى خواستم، چند کلام ناقص با مردم، با امت شهیدپرور سخن بگویم، هر چند لایقش نیستم. مى خواهم، بگویم: اى امت شهیدپرور، اى امت حزب الله ، آگاه باشید، خط امام همان خط پیامبر و امامان است. اى کسانیکه مى گفتید: اى کاش در کربلا بودیم و در کنار امام حسین شمشیر مى زدیم و شهید مى شدیم، بدانید که خداوند کربلایى دیگر آفریده و حسینى دگر از فرزندان پاک حسین (ع) قرار داده و یزیدى پلیدتر از یزید کربلا وجود دارد و خداوند خواسته هاى شما را اجابت نموده. و الان مى گوید این گوى و این میدان، زیرا حسین دین خدا را یارى مى کرد. شهداى ما، رزمندگان اسلام نیز، دین خدا را یارى مى نمایند و خداوند به کسانى که دین خدا را یارى مى کنند، وعده پیروزى داده است. زیرا مى فرماید: ((ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم))محمد۷
اى امت اسلام، قدر امام امت را بدانید و خداى نکرده، نشود روزى که ما نیز اهل کوفه شویم؟ و امام را تنها بگذاریم. جوانمردانه به جبهه هاى حق علیه باطل هجوم ببریم و بجنگیم تا جامه ذلت نپوشیم. کسانى که صداى مرا مى شنوند به آنهایى که نمى شنوند بگویند، که ما براى تداوم راه خدا رفتیم و جان دادیم ولى شما، ولى شما، وظیفه اى که دارید، باید زینب وار مقاومت کنید.
در مقابل کاخهاى یزید که همان ناراضى هایى از خدا بى خبر و بنى اسرائیلى مى باشند. به پا خیزید و این لانه هاى ضلالت و تیره روزى مردم مستضعف را بر سر صاحبان مزدورش خراب کنید و پشت گرم باشید که خداوند اراده نموده تا شما مستضعفین را وارثین خود در زمین قرار دهد، زیرا در قرآن کریمش مى فرماید:

((و نرید ان نمن على الذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین))قصص ۵
و هم چنین از زبان ما، از جانب ما به منافقان به دنیا پرستان مادیون و به آن بى تفاوتها بگویید، بگویید که ما براى پول و دنیا به جبهه نرفتیم. ما رفتیم تا گم شده خود را در جبهه پیدا کنیم و به معشوق خود برسیم. ما مى گوییم: شهادت مرگ تحمیلى از طرف دشمن به ما نیست بلکه، رفیع ترین قله هاى سعادت و پیروزى است. شهادت بانگى است که ما خفتگان را بیدار نموده و مى گوید برخیزید، برخیزید تا حکومت الهى را بنیان نهیم. برخیزید و دست یارى به طرف مستضعفین دربند دراز کنید تا آنها را از اسارت خفاشان ستمگر برهانید و ما باید شکر کنیم که خداوند بر ما منت نهاده و این سعادت بس بزرگ را نصیب ما کرده و هم چنین به آنها بگویید: که اى خائنان، اى کسانى که دنیا و آخرت را مى فروشید تا بتوانید دو سه روزى را به اصطلاح خود، خوش باشید، بدانید و آگاه باشید، گوشهاى خود را باز کنید و بشنوید، چشمهایتان را باز کنید و بنگرید، که ما از دنیا
دست خالى مى رویم، حتى کفنى هم که دو متر پارچه مى باشد، شاید نداشته باشیم، لااقل براى لحظه اى هم که شده، بیاندیشید و فکر بکنید که این همه تلاش و زجر جمع آورى مال و منال براى چیست؟ اگر فکر مى کنید که تاثیرى در شما نمى گذارد، اگر فکر مى کنید که هیچ گونه تاثیرى در خودتان نمى گذارد، این برنامه ها، بدانید که اسیر گفته خداوند شده اید. زیرا که در آیه اش مى فرماید: ((صم بکم امى فهم لا یرجعون)) بقره ۱۸
((کرند، کورند، و لکن نمى فهمند)) مگر ما با خود، چیزى از دنیا مى بریم؟ و شاهد گفتارم، دستهاى خالى مى باشد. اى کسانى که امیدوارید که روزى باز آمریکا و استکبار، فحشاء و منکر و آن خوش گذرانیهاى کذایى بیاید و بر آن زخمهایى که از امت شهیدپرور خورده اید، مرهمى بگذارد، آیا هنوز امیدوارید که آمریکا بیاید؟ آن خوش گذارانیها بیاید؟ آن فحشاء و منکرها بیاید؟
ولى من یک جواب دارم، ولى مى گویم که دیگر دیر شده است. این خیالهاى واهى را از سر خود بیرون برید، زیرا باید بدانید که براى نیل به این هدف، خود باید از روى جنازه هاى حزب الله بگذرید که آن را مسلما نمى توانید، این کار را نیز نمى توانید، بکنید، زیرا که حزب الله همچون گندم زاران است هر سال درو مى شود، ولى سال دیگر با قامتى استوارتر از پیش قد علم مى کند. هر روز ستاره اى را از آسمان ایثار، شهامت، شجاعت، اسلام را به زیر مى کشند ولى به کورى چشم کسانى که نمى توانند، ببینند، به کورى چشم دنیاپرستان، به کورى چشم منافقان، به کورى چشم دشمنان، به کورى چشم کافران، به کورى آنانى که کورند نمى توانند، ببینند.
خدایا! تو را شکر، خدایا شکر، که آسمان باز ستاره باران است. بار الها! خدایا! معبودا! خدایا! ستاره ها را یکى
یکى خاموش مى کنند، خدایا! تو خودت خورشید را نگهدار.
سخنى نیز با پدر و مادرم دارم و آن این است که: استوار باشید، چون کوه و مقاوم باشید در مقابل مصائب و در
مقابل مشکلات و مصیبتهاى وارده، مقاومت کنید. در مقابل، خدا را شکر کنید و سپاس بگویید، زیرا هر چه داریم از خدا داریم.
اگر فرزندى را از دست داده اید، فرزند که مال شما نبود، فرزند که براى شما نبود، و براى شما درست نشده
بود، امانتى بود، خدا نزد شما گذارده بود تا بتوانید یک امانتدار خوبى براى خدا باشید و بتوانید آن امانت را صحیح و سالم به صاحبش تحویل دهید. خدا را شکر کنید که فرزند شما سرش به سر چوبه دار نرفت. خدا را شکر کنید که فرزند شما به نام منافق به نام ضد انقلاب، در زندانها نیافتاد. خدا را شکر کن، که به جاى اینکه در زندان به ملاقات پسرت بیایى در بیمارستانها به ملاقات فرزندت آمدى. خدا را شکر کن، که فرزندى را تحویل جامعه دادى و شیر حلالى دادى که توانست، شاید زندگیش موثر نباشد، مرگش شاید موثر براى اسلام باشد. خدا را شکر کنید و بگویید:
خدایا! ((رضا برضاک، خدایا رضا برضائک، خدایا رضابرضائک)) خدایا راضیم به رضاى تو، هر پیشامدى که از پیش تو بیاید، استقبال مى کنم. پدر و مادرم! امیدوارم که مرا ببخشید زیرا زحمتم را کشیدید تا بتوانید مرا بزرگ کنید و حاصل زحمات خود را ببینید. پدر و مادر عزیزم! اگر نتوانستم فرزند خوبى براى شما باشم به این خاطر بود که مى خواستم، پاسدار خوبى براى اسلام باشم و اگر به شما خدمتى نکردم، مى خواستم، خدمت براى اسلام بکنم. زندگیم که باعث خدمت نشد. امیدوارم، مرگم باعث خدمتى براى اسلام بشود. من فکر مى کنم که همه پدر و مادرها آرزویشان این است که فرزندانشان در نهایت، سعادتمند و خوشبخت شوند. خوب چه سعادتى بهتر از دیدار شهداء، چه سعادتى بهتر از دیدار امام حسین، چه سعادتى بهتر از دیدار پیامبر اکرم، چه سعادتى بهتر از اینکه در جمع سفره آنها باشیم و از خوان نعمتهاى خداوند، بهره مند باشیم. چه سعادتى بهتر از اینکه در نهایت رسیدن به لقاءالله . مادرم! هرگز این فکر را نکن که فرزندم، تباه شد یا زود مرگش فرا رسید. انسان اولى یا آخرى در نهایت مردن است. زیرا ((انا لله و انا الیه راجعون))بقره ۱۵۶
((از طرف او آمدیم و به طرف او خواهیم رفت)). همه دیر یا زود خواهند رفت، ولى خوب چه رفتنى یکى با اعدام مى رود، یکى با مرگ طبیعى مى رود، یکى با تصادف مى رود، و یکى با شهادت مى رود. کدامین بهتر است؟ آیا مى ماندیم و آن طور از بین مى رفتیم. بهتر بود نه، نه، نه، براى یک مسلمان، براى یک رزمنده، اگر خدا قبولمان نماید، اگر امام زمان قبولمان نماید، براى یک سرباز امام زمان ننگ است که در بستر مرگ طبیعى بمیرد، زیرا باید آن قدر با تلاطمات روزگار، با سختیهاى روزگار، دست و پنجه نرم کند و در نهایت به پیش خدا بشتابد. من از شما مى پرسم آیا ما سعادت را در چه دیده ایم، با چه نگاهى و با چه دیدى به سعادت و خوشبختى مى نگریم؟ آیا سعادت را در زندگى رفاهى و مادى و داشتن امکانات زندگى و وسایل رفاهى دنیوى مى بینیم و مى دانیم؟ اگر چنین فکر مى کنیم، بدانیم و بدانید و همه بدانند که اشتباه مى کنیم. لحظه اى فکر بکنید آن سرمایه داران خائن که شاید دهها و صدها نفر از من و شما و زندگیمان را جمع مى کردیم، حتى یک صدم مال و منال آنها نمى شد، چه کردند با خود، کجا بردند، چه کار کردند، و با خود به کجا بردند و موقع مردن با ذلت و خوارى مردند. همه اینها را به حساب بیاوریم و باید سعى کنیم، اگر اینطور فکر مى کنیم، خود را اصلاح کنیم. من شهادت را جز سعادت و رسیدن به آرزوهاى دور و دراز خود، چیز دیگرى نمى دانم. زیرا آرزو داشتم به مرگ طبیعى نمیرم. خدایا! تو خود گواهى که آرزویم این بود که به شهادت بمیرم و در نهایت به یاد گفته هاى رهبر کبیر انقلابم، این قلب تپنده امت اسلام، این فروغ چشمهاى مسلمانان، مى افتم که مى فرماید: ((قلبها به امید شهادت مى تپد)) امیدوارم قلبى بدون شهادت از کار نیافتد.
خدایا! بار الها! تو مى دانى، تو خود بهتر مى دانى تو به دلهایمان آگاهى که ما به شهادت امید زیادى داریم، امید
داریم، که شاید با شهادت بتوانیم، براى خود توشه اى جمع کنیم. زیرا در دنیا که نتوانستیم، کار کنیم و براى خود چیزى جمع کنیم. خدایا! ما به شهات امید زیادى داریم. خدایا! ما را ناامیدمان نکن.

((یا ارحم الراحمین یا احکم الحاکمین)).
بعد به برادرم خلیل و خواهرانم، وصیت مى کنم به تقوى و پرهیز از گناه و عفت و پاکدامنى و مودت و دوستى
با هم و حفظ کردن ناموس آنها و امر حجاب را که اگر رعایت حجاب اسلامى را نکنند، مورد نفرین خداوند واقع مى شوند، مورد نفرین شهداء، واقع مى شوند. و اقامه نماز در اوقات خود و سایر واجبات شرعیه و اینکه حقیر را در هر حالى از دعاهاى خیر و طلب مغفرت و رحمت فراموش نکنند و آنها را به خدا مى سپارم. و از کسانى که در حق آنها بدى کرده ام، عاجزانه و ملتمسانه مى خواهم به خاطر خدا و به خاطر رضاى خدا و به بزرگى و مردانگى خودشان، عفو کنند. و اگر من از کسى خداى نکرده، بدى دیده باشم، همه را حلال مى کنم. نمازم را آیت الله موسوى امام جمعه محبوب زنجان بخواند و هر جا مادرم صلاح بداند، مرا دفن نمایند. یک سال نماز قضا دارم که آن را برادرم خلیل و یا دیگران به جا بیاورند و از وى مى خواهم، که سنگرم را خالى نگذارد، اسلحه خونین را در دست بگیرد و بجنگد آن قدر بجنگد تا به کربلا برسد. شاید ما نتوانستیم، کربلا را ببینیم، ولى از عوض ما به کربلا برسد. وقتى به کربلا برسد بگوید: حسین جان! اى حسین! ما تا اینجا رسیدیم، شهداى زیادى دادیم، آنها هم آرزوى دیدن کربلاى تو را داشتند، آنها هم مى گفتند: خدایا مگر روزى مى شود ما با لباسهاى خاک آلود، با دستهاى خاک آلود، برسیم به مرقد مولایمان، سرورمان حسین ابن على و مرقدش را در آغوش بگیریم و بگوییم اماما، اماما آمدیم، اماما اگر نبودیم ..۱۴ سال پیش که به نداى ((هل من ناصرت)) لبیک بگوییم، الان به نداى فرزندت، خمینى روح الله لبیک گفتیم. آرى بگویى که آنها لبیک گفتند، آنها براى خدا لبیک گفتند و جانشان را دادند و ما توانستیم به کربلا بیاییم. به برادرم توصیه مى کنم که در اجتماعات در دعاى کمیلها در دعاى توسلها در ادعیه هاى دیگر در سوگواریها در مجالس شهداء، فعالانه شرکت نماید. سعى کند ما که نتوانستیم وظیفه خود را براى اسلام انجام دهیم، دین خود را به این امت شهیدپرور، اداء بکنیم سعى نماید، از عوض خود و از عوض ما دین خود را و وظیفه خود را انجام دهد. برادرم سعى کن، در جامعه طورى رفتار نمایى که الگو و اسوه باشى. هرگز از تو به بدى یاد نکنند، بلکه به عنوان یک مسلمان، یک بچه مسلمان یک حزب اللهى و یک خط امامى و یک سرباز امام به تو بنگرند. سعى کن اخلاق و رفتارت و کردارت و کرده هایت طورى
باشد که مردم از تو نرنجند، مردم از تو جز خاطره هاى خوب، چیزیى نداشته باشند. ما که عمرمان را در فلاکت و بدبختى به سر بردیم. لااقل شما بتوانید، براى خود مسلمانان واقعى و سربازانى براى امام زمان باشید. انشاءالله . و این جمله را من مى گویم که غیر از افراد یاد شده، هیچ کس به هیچ عنوان حق ندارد خود را به من نسبت دهد، زیرا دل پر خونى که دارم، براى خودم هست. و خدایا! تو شاهد باش که من این دل پر خونم را که از دست این از خدا بى خبران به هیچ کس نگفتم و درد دلم را جز افرادى که محرم رازم بودند، نگفتم. خدایا! همیشه از یک چیزى رنج مى بردم و آن این بود که خدایا! چرا ما نتوانستیم، مثل سایرین باشیم.
خدایا! تو شاهد باش که من امر به معروفم را کردم. خدایا! تو شاهد باش که آن قدر تذکرات دادم. خدایا! من با آنها با مهربانى رفتار کردم. خدایا! در مقابل حرفهاى زشتشان، در مقابل تهمتهایشان، در مقابل افتراهایشان، من به آنها روى خوش نشان دادم تا بلکه بتواند اخلاقم، رفتارم، تاثیر بگذارد. خدایا! به جبهه رفتم، گفتم شاید به خاطر اینکه بدانند ما در جبهه هستیم، تاثیرى بگذارد، ولى گویى این بود که ((صم بکم امى فهم لا یرجعون)) بقره ۱۸
گویى که مهر بر لبانشان و بر قلبهایشان زده اند و هیچ تاثیرى پیدا نمى کند. خدایا! من وظیفه ام را انجام داده ام. خدایا! اگر قابل هدایت باشند به بزرگى خودشان آنها را و ما را هدایت فرما و اگر نه هر طور که خود صلاح مى دانى رفتار نما.

در نهایت از وسایلم یکى از انگشترهایم به مادرم و یکى به برادرم خلیل و دیگرى به برادر بزرگم اشترى
مى رسد. به برادر عزیزم، به معلمم، به راهنمایم، به کسى که مرا از منجلاب ضلالت دستم را گرفت و کشید و همه چیزم را مدیون او مى دانم. برادر عزیزتر از جانم، بردار محمد اشترى مى رسد، در مورد وسایلم برادرم اشترى و خلیل تصمیم بگیرند و در مورد جزواتى که دارم و مربوط به سپاه مى شود، آنها را برادرم اشترى هر طور تصمیم گرفتند وکیلند. مبلغى پول دارم که مقدارى از آن را براى کمک به جبهه هاى جنگ به امام جمعه و یا اگر توانستید به حاج آقا رفسنجانى و افراد ذیصلاح بدهید و در مورد بقیه مختارید. همه شما را به خداوند بزرگ مى سپارم و از شما دعاى خیر دارم. به امید پیروزى رزمندگان اسلام. به امید برافراشتین پرچم پر افتخار ((لا اله اله الله و محمدا رسول الله )) بر مناره هاى مرقد مطهر حسین ابن على، بر گنبد قدس و بر سر کاخهاى کرملین و سفید.

((الهى یا حمید به حق محمد، یا عالى به حق على، یا فاطر به حق فاطمه، یا محسن به حق الحسن، یا قدیم الاحسان به حق الحسین، و به آبروى حسین. اللهم الرزقنا توفیق الطاعة و بعد المصیبة و صدق فى النیت و عرفانا الحرمة و توفیق الشهادة فى سبیلة و توبه قبل الموت و راحت عند الموت و مغفرت بعد الموت و نجات من النار و دخول فى جنة و عافیة فى الدنیا و الاخرة. اللهم طهر قلبى من نفاق و عملى من ریا و لسانى من کبر هذا مقام العائذ بک من النار. اللهم النصر الاسلام و المسلمین. اللهم الخصرا الکفار والمنافقین و خضل من خضل والنصر من نصر. اللهم النصر الجیوش المسلمین و اساکرالموحدین. اللهم احفظ امامنا الخمینى. اللهم اید امامنا الخمینى. اللهم اجعلنى من جندة فان جندة هم الغالبون. اللهم اجعلنى من حزبة فان حزبک فان حزبة هم المفلحون واجعلنى من التوابین و اجعلنى من المطهرین. اللهم اهدنا بهدایت القرآن. اللهم رزقنا توفیق شفاعت الحسین فى یوم الموعود. اللهم و فقنا لما تحب و ترضا. اللهم وفقنا لما تحب و ترضا. اللهم وفقنا لنا تحب و ترضا. یا کریم یا رحیم ارحم عبدة الضعیف الذلیل برحمتة یا الرحم الراحمین به حق محمد و آله الطاهرین اللهم صل على محمد و آل محمد.))
والسلام و على من التبع الهدى

الحقیر علیرضا مولائى فرزند حمدالله تــاریــخ تـولـد ۱۳۴۴ شمـاره شنـاسنـامـه ۳۸۴